مردمی نژاد
مردمیــــــــــــ نژاد:
من برایـــــ تنفــــــــــــــر از کسانی که از من متنفرند وقتیـــــــــــــ ندارم؛
زیرا سرگرم دوست داشتنــــــــ کسانی هستم که مرا دوستــــــــ دارند.
- ۱ نظر
- ۰۵ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۳۹
مردمیــــــــــــ نژاد:
من برایـــــ تنفــــــــــــــر از کسانی که از من متنفرند وقتیـــــــــــــ ندارم؛
زیرا سرگرم دوست داشتنــــــــ کسانی هستم که مرا دوستــــــــ دارند.
وندی شرمن در مصاحبه با رادیو فردا :
از زمان روی کار آمدن دولت حسن روحانی، قدمهای مهمی برداشته شده است که ما تصور آن را نمیکردیم. پیشرفتهای بسیار زیادی هم هست که باید به دست بیاید. ما از حرفهای مفید و ترغیب کننده، به یک سری اقدامات مشخص بر اساس برنامه اقدام مشترک رسیدهایم.
حال هم امیدواریم که بتوانیم قدمهای بیشتری بر مبنای توافق جامع و نهایی
برداریم تا از ماهیت برنامه هستهای ایران اطمینان پیدا کنیم و مطمئن باشیم
که ایران به سلاح هستهای دست پیدا نمیکند. و امیدواریم از این طریق به سوی یک روابط عادی با ایران هم برسیم.
دغدغه نوشتــــــ»
این آشیه که ماحصل مذاکرات دولت اعتداله!
جناب ظریف! آرزو می کنم ازین پس با دیدن ضرب المثل "آش نخورده و دهن سوخته" یاد حضرتعالی نیفتم!
خالق من !
مرا وسیله ای در دستانت قرار بده
تا حامل عشق و شادمانی برای دیگران باشم
و هرگاه به آنها خدمتی کردم فراموش نکنم
که این دستان توست که به یاریشان
شتافته …
ظاهرا غصه میراث پیمبـــــــــــــــــــر دارند
تا علـــــــــــــــی را مگر از مسند دیــــــــــــــــــن بردارند...
ولایی نوشتــــــــــ: کور خواندید پپو گلابی ها!
قاصدک هم که باشی
برای پرواز
به باد نیاز داری
مهم نیست چقدر سبک بال باشی
برای پریدن و آسمانی شدن
یک چیز لازم است
رهایی از دنیا…
چگونه ممکن است...
زندگی تو را بهم ریخته آفریده باشد...
خدای دانه های انار...
پیژامه ای راه راه روی بند رخت تاب می خورد
و جوراب های خیس
سربه سر سکوت دستکش ها می گذارند
آن طرف بند
روسری گلداری غوغایی به پاکرده
شاید فکر کرده بهار آمده است و گل هایش هوس روییدن کرده اند
باد بوی خیس پیراهنی را که با عطر تاید قاتی شده به مشام می رساند
آن طرف تر
شلواری اشک می ریزد
و گنجشکی از اشک هایش سیراب می شود
گیره ها دامنی را به زور پای بند بند کرده اند
و چادر سیاهی آغوش بازکرده تا رهگذران را همچون کودکانش در سیاهی آسمانی شب بخواباند
لباس ها روی بند رخت خانه همسایه هم
جشن تولد باد را گرفته اند...
شعر از: فهیمه پورمحمد(قاصدک)
وقتی که بر سر میکنم
این چادر سیاه را
یک آسمان ستاره است
بر روی بالهای من
دزدان آبروی من
آن دیو ننگ اهرمن
دستش به من نمیرسد
وقتی تویی محافظم
شعر از: فهیمه پورمحمد(قاصدک)
ما شروع بودنیم"سرو" وار استوار و برقرار، تا بهار
ای امین لحظه های بی کسی
در میان زندگی من بمان
لحظه ها رسیده اند و من هنوز
غرق در هبوط این بلاد لا مکان
حرف ها نگفته ، وقت رفته است
این عبور لحظه ها، بهانه هاست
تو به آسمان رسیدی و هنوز
من در این زمین اسیر و آس و پاس
گرچه سختی اش همیشگی است
تو ولی عبور کن برو
منتظر نمان که رفته اند
مردان قافله سالهاست
کوه هم به روی تو نیاورد
که صبور و استوار مانده ای
تو همیشه سالهاست
درس اشتیاق خوانده ای
پس بیا دوباره بشکنیم
خاطرات خشتی گذشته را
گر تو یاد آسمان کنی
وقت پرواز به یاد می آورد تو را...
شعر از: فهیمه پورمحمد(قاصدک)
میدانم که خدا در قرآن فرموده :