دریچـ ـهـ انتـ ــظار

مطالب روز سیاسی، فرهنگی، مذهبی و هنری

دریچـ ـهـ انتـ ــظار

مطالب روز سیاسی، فرهنگی، مذهبی و هنری

دریچـ ـهـ انتـ ــظار

در طبیعتــــــ رازی نهفته استــــــ؛
راز شکوفاییـــــــ،
بهاری دیگــــــــر،
راز سبز انتظــــــار...
شاعر: امین کوهـــــرو(نیما.آ)
____________________________
چشمها را بر دریچه ی انتظار پلک نمی زنم.
اشکها در بستر گونه ها سرود دلتنگی سر می دهند.
آن سوی وسعت بارانی دل آفتاب یاد تو جاریست.
ساحل ماسه ای دستانم هنوز از عشق تو نمناک است.
نیلوفران خیس از شرم نگاه شعر شادی زمزمه می کنند.
نبض زمان نفس نفس میزند از حسرت دیدارت .
آغوش سرد دشت روزهاست گرمی عشق تو را منتظر است.
بیا که غروب دیگر از غربتش به تنگ آمده است.
بیا دیگر…
اللهم عجل لولیک الفرج...
___________________________
ای رزمنده ای که در فضای سایبری می جنگی؛
برای فشردن کلید های کامپیوتر، وضو بگیر
و با نیت قربة الی الله قلم بزن
بدانکه تو مصداق «و ما رمیت اذ رمیت...» هستی
تو در شب های تاریک جبهه سایبری،
از میدان مین گناه عبور میکنی...
مراقب باش!
به اهل بیت و شهدا تمسک کن!
بصیرتت را بالا ببر که ترکش نخوری!
رابطه خودت را با خدا زیاد کن...
با اهل بیت یکی شو...
و در این راه گوش بفرمان ایشان و مخصوصا رهبرت باش...
وقتی با وضـو پشت کیبورد بنشینی، و بسم الله بگویی
دستانت دیگر در اختیـار خودت نیست ...
می شود وسیله ای برای نوشتن حرف حقی که باید گفته شود
دیگر از گناه فاصله میگیری ، بوی نامحرم را نمیشنوی !
این وضو قدرتی به قلمت می دهد که قلب را سوراخ کند
و به عمقش برود و به دل برسد
جایی که فقط با حرف حق است که می لرزد ...
چهار ستون دل که لرزید ، حرف حق کارش را کرده ...
حالا دیگر نوبتِ دل است که وضو بگیرد ...
بسم الله بگوید و پشت کیبورد بنشیند
و دوباره مُوس را تکان دهد...

پیام های کوتاه
پیوندها
آخرین نظرات

۹۸ مطلب با موضوع «هفت سین بندگی :: 7.ســـ(صـــ)دف(حجاب)» ثبت شده است

یوسف باش!

افسر ولایی مهدی(عج) | شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۴۵ ق.ظ

#تلنگر

✨‌#ﭘﺪﺭﻡ میگفت:

ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎ #ﺁﺑﺮﻭﯼ ﮐﺴﯽ #ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ!!!
ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺸﻪ #ﭼﮏ_ﻧﻮﯾﺲ #ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﺖ!!!

💢ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ #ﻧﺼﯿﺤﺖ ﻫﺎﺵ ، #ﻧﯿﺸﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ:
ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ ؛ ﺩﻭﺭﻩ ﯼ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﺎ ﮔﺬﺷﺘﻪ
#ﺩﺧﺘﺮﺍﯼ #ﺍﯾﻦ_ﺩﻭﺭﻩ_ﺯﻣﻮﻧﻪ
ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ #ﭼﺮﺍﻍ #ﺳﺒﺰ ﻣﯿﺪﻥ...
ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﺷﻮﻧﻪ ...
ﭘﺪﺭﻡ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ ﺯﻟـﯿـﺨـﺎ ﺯﯾﺎﺩﻩ ،
ﺗﻮ " #ﯾـﻮﺳـﻒ "ﺑﺎﺵ !!!
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﻭ ﺷﻨﯿﺪﻡ
ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻢ ﺳﯿﺦ ﺷﺪ ﺯﺑﻮﻧﻢ ﺑﻨﺪ ﺍﻭﻣﺪ
ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭻ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺪﻡ
ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻫﻢ ﺣﻖ ﻣﯿﮕﻔﺖ
ﻫﻤﯿﺸﻪ #ﺯﻟـﯿـﺨـﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻫﺴﺖ؛
ﺍﻭﻥ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ " ﯾـﻮﺳـﻒ " ﺑﺎﺷﻢ
✨تو زندگیت #مرد باش... #نامرد زیاده ....✨

منبع: کانال تلگرام ما(عاشقانه های حلال) @khatereh_313

  • افسر ولایی مهدی(عج)

خاطره 74 (فراخوان 1 = 1 + 1) / بچه حزب اللهی ها عاشقترند!

افسر ولایی مهدی(عج) | يكشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۳۲ ب.ظ


بسم الله

✔️کی گفته بچه مذهبی ها پست عاشقانه بلد نیستن بزارن؟! بهشت کجاست؟!!

↩️ ✿ بهشت خونه ایه که وقتی صدای اذان توش بلند میشه اقای خونه هرجا باشه خانوم خونه رو

صدا بزنه و بگه خانووووم کجایی که عشقمون منتظره!!! و برا نماز اماده شن... :) ↩️


✿ بهشت خونه ایه که وقت نماز خانوم خونه به آقاش اقتدا کنه و بعد نماز آقا با بند انگشت خانومش ذکر بگه... :) ↩️

✿ خونه ایه که وقتی مهمون میاد، پذیرایی پایِ آقای خونه باشه چون برا خانوم با چادر پذیرایی کردن سخته... :) ↩️

✿ خونه ایه که واسه هر چیزی نظر همو بپرسن ... :) ↩️

✿ خونه ایه که هر شب جمعه با هم راهی هیئت شن یا مزار شهدا...:) ↩️

ܓ✿ خونه ایه که دو نفر عاشق هم باشن و با هم عاشق خدا ܓ✿ ܓ✿ ܓ✿ :)
_
منابع: هفته نامه متاهلین _ (خاطرات ارزشی)khatereh313.blog.ir

  • افسر ولایی مهدی(عج)

ارتباط جشنواره فیلم با شکر!

افسر ولایی مهدی(عج) | سه شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۲۳ ق.ظ

چیزهایی که اینجا می‌خوانید، چیز خاصی نیست. چند روایت نسبتا معتبر است از روزمرگی‌هایی که همگی با یک هدف تکراری اتفاق می‌افتد…

اصلا مگر می‌شود کسی وجود داشته باشد که هر روز از خودش نپرسد حالا چی بپوشم؟ مگر می‌شود کسی باشد که مقابل کمد پر از لباسش قرار بگیرد و نگوید: وای، هیچی ندارم بپوشم! مگر می‌شود؟ خیالتان راحت نمی‌خواهم درباره فواید مشارکت در دیوار مهربانی چیزی بگویم یا تشویقتان کنم لباس‌های بلااستفاده‌تان را ببخشید، بلکه می‌خواهم از اوضاع لباسی این روز‌ها و چالش‌هایش سخن به میان آورم!

  • افسر ولایی مهدی(عج)

راننده آمبولانس صهیونیست ها!

افسر ولایی مهدی(عج) | شنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۴۶ ب.ظ

افسران - فرح و صهیونیست ها

راننده آمبولانس صهیونیست ها!

  • افسر ولایی مهدی(عج)

خاطره 51 (فراخوان حریم آسمانی) / چادر یعنی بیرق حسین...

افسر ولایی مهدی(عج) | يكشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۴:۱۵ ب.ظ

پرچم حسین(ع) بدست عباس(ع) است و به سر زینب(س)!

اینجاست که کشف حجاب استراتژی دشمن میشود...!

چادر یعنی بیرق حسین(ع) ...

دختر سرزمین من!

به چادرت میخندند؟!!

به تاج بندگیت طعنه میزنند؟!!

بگذار تمام دنیا مسخره ات کنند!

خودت را...

چادرت را...

سیاه بودنش را...

چهره ی بدون آرایشت را...

می ارزد به یک لبخند رضایت مهدی فاطمه(عج)

مبادا دلسرد شوی خواهر...!

هیزم برای آتش غربت زهرا مباش...

که این روزها فاطمه بدجور غریب است...

ــــــ

مطلب از: آسمانی



منبع: (خاطرات ارزشی)khatereh313.blog.ir

  • افسر ولایی مهدی(عج)

خاطره 49 (فراخوان حریم آسمانی) / ببخشید خانوم، کفشتون خونی شده!

افسر ولایی مهدی(عج) | شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۷ ب.ظ

زن متعجب و سریع نگاهی به کفشش انداخت؛ اما اثری از خون نبود. یک لحظه فکر کرد حتماً این هم نوع جدیدی از متلکهای مردها است. هر روز که با لباسهای مد روز فشن تی وی، و جدیدترین و محرکترین آرایش صورت و مدل مو بیرون می آمد، خیلیها شهوانی و خیره نگاهش میکردند و بعضیها همه جور … . تا حالا همه جورش را شنیده بود، اما این یکی خیلی عجیب بود. عجیبتر از آن، ظاهر مرد بود؛ که بیشتر ناراحتش میکرد.

– مردک بی شعور! خجالت نمیکشی با این همه ریش و پشم؟! شما بسیجیها خودتون از همه بدترید، اون وقت ادعاتون گوش عالمو کر میکنه. تو اگه راست میگی…

مرد انتظار این برخورد را داشت؛ ولی حجب و حیایش در برخورد با نامحرمان، کمی دست پاچه اش کرده بود. اما موضوع خیلی مهم بود، مهمتر از آن که باعث شود مانند همیشه سرش را بیاندازد پایین و غوطه ور در افکار خودش، بی آنکه حتی حواسش را پرتِ دیگران کند، به راه خودش برود و به راه خودش بیاندیشد.

عزمش را جزم کرد تا حرفش را کامل کند. همانطور که زن داشت با عصبانیت به او فحش میداد، آرام و متین گفت:
“بهترین جوونهای این مملکت، وقتی داشتند جونشون رو فدا میکردند که دشمن پاش به این خاک دراز نشه، تو وصیتنامه هاشون مینوشتن: سیاهی چادر … .

فقط گفتم که بدونید کفشتون تا مچ رفته تو خونشون!!

زن هاج و واج داشت قامت مردی را نگاه میکرد که چند لحظه پیش از کنارش گذشته بود؛ ولی حالا دیگر چیزی نمیگفت و غرقِ فکر بود..

خواهرم!
حواست باشد نامحرم، نامحرم است...
چه آشنا باشد، چه غریبه...
چه فامیل باشد، چه پسرک در خیابان...

مواظب باشیم شرمنده شهدا و امام حسین(ع) نباشیم و در روز محشر با سربلندى در محضرشان حاضر شویم...

و یادمان باشد که

 شهدا امام زادگان عشقند

ــــــــــ

منبع: (خاطرات ارزشی)khatereh313.blog.ir

  • افسر ولایی مهدی(عج)

صحنه ی وداع با آبرو...

افسر ولایی مهدی(عج) | پنجشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۶:۰۳ ب.ظ

دختر گفت : بشمار !

پسرک چشمانش را بست و شروع کرد به شمردن : یک ، دو ، سه ، چهار . . .
دخترک رفت پنهان شود !
آن طرفتر پسر دیگری را دید که گرگم به هوا بازی میکند ، برّه شد و با گرگ رفت . . .
پسرک قصه هنوز می شمارد . . .

دغدغه نوشت: با احتیاط بخونید... این پست لغزنده است... بس که، کلمه به کلمه باریدم و نوشتم...

میدونین منظورم چیه؟؟؟ خواهران و برادران گلم! مراقب خودتون باشید. دوستی های اینترنتی، عاقبت خوشی نداره. آنچه باقی می ماند، کوله باری از حسرت و پشیمانیست که باید بر پشت گذاشت و فرار کرد تا مبادا آبرویمان برود... مبادا دلی بشکنیم... دل شکستن هنر نیست...!

متوجه حرفم نشدین؟! کاری نداره. یه لیوان از کابینت بردار.
خب...
پرتش کن زمین...
خب...
شکست؟!
آره!
حالا ازش عذر خواهی کن!
ببخشید لیوان منظوری نداشتم... !!!
دوباره درست شد؟!
نه...
حالا متوجه شدی...؟؟!

این پست، تجویزی بود از جانب غیرت دینیم که نگران خواهران و برادران ارزشی و دینی خودش هست. امید است در دام های شیطان گرفتار نشویم...

ـــــــــــــ

بازنشر از وبلاگ قبلی خودم(دریچه انتظار)

  • افسر ولایی مهدی(عج)

خاطره 48 (فراخوان حریم آسمانی) / من و چادرم، دغدغه ها!

افسر ولایی مهدی(عج) | پنجشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۵:۵۴ ب.ظ

مَن یک دخترم

اَز نوع چادُریَش

مَن خودَم را و خُدایَم را قبول دارم و این برایم اَز تمام دُنیا با اَرزش تر اَست

توی خیابان که راه میروم:

نَه نگران پاک شدن خَط خَطی هآی صورَتم هَستم

وَ نَه نگران مورد قبول واقع نَشدن

تنها دَغدَغِه ام عَقب نَرفتن چادرم هست و بس

مـــــَـــن ســـــاده امـــــــ

مــــــثـــل چـــــادرمــــــ

بـرای با من بودن باید ســـــاده بـــود

تــنــها هــمــیـــن...



منبع: (خاطرات ارزشی)khatereh313.blog.ir

  • افسر ولایی مهدی(عج)

خاطره 47 (فراخوان حریم آسمانی) / بی‌حجاب می‌مونم تا چشت در بیاد!!!

افسر ولایی مهدی(عج) | پنجشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۵:۵۲ ب.ظ

این خاطره که میخوام بگم مربوط به اون زمانیه که گشتای بسیج به راه بود...

یک بزرگواری فرمانده تیم ما بود؛ جانباز بود و آزاده یه چشم نداشت یعنی دشمن از جا درش آورده بود.

خلاصه داستان از اونجایی شروع میشه که این فرمانده ما به یک دختر خانوم بی حجاب با کمال آرامش و احترام میگه دخترم حجابت رو درست کن.
دختره هم در کمال پر رویی و بی حیایی میگه: درست نمیکنم تا چشت درآد .
حاجی ما هم در جواب میگه : چشمم در بیاد حجابتو درست میکنی ؟
اونم میگه: آره
حاجی ما هم چشم مصنوعیش رو در میاره میگذاره کف دست دختر!
دختره هم انگار عزرائیل دیده باشه جیغ میزنه و الفرار …
جماعت که معرکه دختر رو میدیدند زدن زیر خنده…

خلاصه بسیجی برای برقراری حیا تو جامعه حاضره چشماشم دربیاره…

یا به قول بانو کنیز بی بی بی حرم،
بسیجی حتی جانش رو بدون اسم و رسم میده و میشه "شهید گمنام"

ـــــــــــــ

منبع: دریچه انتظار



منبع: (خاطرات ارزشی)khatereh313.blog.ir

  • افسر ولایی مهدی(عج)

خاطره 46 (فراخوان حریم آسمانی) / خاطراتی از شهید آقاسی زاده درمورد حجاب

افسر ولایی مهدی(عج) | پنجشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۵:۵۰ ب.ظ

_ شاید نامحرم باشه 
حسن به من می گفت:
مادر جان! وقتی من و داداش خونه ایم، درست نیست شما و خواهرم درِ حیاط را باز کنید؛ یا من می روم یا داداش. شاید یک مردِ نامحرمی پشت در باشد؛ خوب نیست صدای شما را نامحرمی بشنود
خیلی حساس بود. با اینکه ما خودمان رعایت می کردیم؛ اما همیشه حواسش بود، مخصوصاً به خواهرش.
(شهاب، ص ۵۶٫)

_ نخواستیم بابا، دکتر نخواستیم!  
در کانادا که درس می خواند، برای معاینه پیش دکتر رفت. آقای دکتر گفت باید داخل اتاق مخصوص رفته و لباس هایش را در بیاورد. حسن وارد اتاق که شد، فهمید مسئولیت معاینه را یک خانم پرستار برعهده دارد. سریع از اتاق زد بیرون.
دکتر تعجب کرده بود. حسن برایش توضیح داد که ما از نظر مذهب خودمان برای ارتباط با نامحرممحدودیت هایی داریم تا زمانی که ضرورتی پیش نیاید، معاینه توسط نامحرم جایز نمی باشد.
آخرش هم گفت: اگر این طوری می خواهید معاینه کنید، همان بهتر که معالجه نشوم!
(شهاب، ص۵۶-۵۷٫)

_ نگاه یا گناه؟
هر خانواده ای برای خودش رسمی و رسومی دارد. ما قبل از عروسی، مراسمی زنانه برگزار می کنیم که معروف است به پاتختی. خانم ها جمع می شوند و در حضور عروس و داماد جشن می گیرند.
مراسم شروع شده بود؛ اما هر چه اصرار می کردیم، داخل خانه نمی آمد! به شوخی گفتم: همه که تو را نمی شناسند، شاید فکر کنند عیب و ایراد داری!
قبول نمی کرد، نمی توانست روبروی آن همه نامحرم بنشیند. جلوی در ایستاد.
می گفت: همین کفایت می کند.
(شهاب، ص ۶۷)

_ لباس زنانه جلوی چشم نامحرم 
همسرش می گوید: خیلی به حجاب اهمیت می داد. می‌گفت: حجابتان حتماً همراه مقنعه باشد. موقعی که برای خرید وسایل سر عقد به بازار رفتیم، به جای اینکه دنبال لباس عروس و آینه و شمعدان برویم، ابتدا برای من مقنعه خریدند.
وقتی منزل مادرشان زندگی می‌کردیم، تأکید داشت با نامحرم صحبت نکنید.
دفعه اول که با اخلاق ایشان آشنا نبودم، لباس ها را در حیاط خانه که محل رفت و آمد بقیه بود، پهن کرده بودم. ایشان خیلی ناراحت شدند و گفتند: لباس های رنگی را بیرون پهن نکن.
من هم لباس‌ها را شب پهن می‌کردم، یا چادر رویشان می‌کشیدم.

_ جوراب بپوشید!!!
زمانی چهره اش در هم می‌رفت که خلاف شرعی می‌دید. اگر موهای یکی از خانم‌های بستگان بیرون بود، خودش را طوری نشان می‌داد که متوجه می‌شدند، او از این وضعیت ناراحت است و گاهی هم تذکر می‌داد.
در مجلس اگر یکی از محارمش بدون جوراب بود، می‌گفت: بروید جوراب بپوشید، اینها صحیح نیست.
وقتی بچه‌های نابالغ می‌آمدند، به خانم ها می‌گفت: خودتان را بپوشانید.

(شهاب، ص ۶۷)

ــــــــــــــ

منبع: خانه حجاب(khaneye-hejab.blogfa.com)



منبع: (خاطرات ارزشی)khatereh313.blog.ir

  • افسر ولایی مهدی(عج)

خاطره 45 (فراخوان حریم آسمانی) / مواظب باش چادرت رو باد نبره!

افسر ولایی مهدی(عج) | پنجشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۵:۵۰ ب.ظ

من با اینکه چند سالیه چادریم اما تازه تازه عاشق حجابم شدم...

البته قبلنا هم ازش دفاع میکردم... اما... دلم باهاش نبود!!!

دوست داشتم منم مثل این دخترا راحت باشم؛ البته راحتی نه به معنای هفت قلم آرایشو بی

بندوباری... اما دلم میخواست مانتو بپوشمو چادری نباشه تا جلوی دست و پامو بگیره...

دیگه خسته شده بودم از وضعم... یه روز به خدا شکایت کردم که خدایا... من واقعا دلم میخواد حجابم بهترین باشه... اما یه وقتایی ازش خسته میشم و نمیتونم تحملش کنم... تو رو به فاطمه(س) کمکم کن...
شاید باورتون نشه... اما خدا زودتر از اونی که فکر میکردم درخواستمو اجابت کرد... گفتم که چادری بودم اما از اینایی که با چادر روسریشون تا فرق سرشون میاد... تنها مشکلم همین بود... از نظر رفتار و برخورد با نامحرم خیلی سنگین بودم (و هستم) و اصلا رو نمیدادم... اما تو این قضیه که فقط گردی صورتم پیدا باشه بدجور میلنگیدم...
اما خدا رو شکر از اوایل تابستون درست شدم... اصلا باور نمیکردم یه روز بتونم این چادرو درست سرم کنم... و حالا... عاشقشم بخدا... آرامشی که با این چادر دارم... هیچوقت با مانتو ولو گشاد و بلند ندارم...
اینا رو گفتم که اگه هر کی خواست حجاب برتر داشته باشه از خدا کمک بخواد... مثل من... و من یه روز نشستم به خودم گفتم: مریم! به چیزی که اعتقاد داری عمل کن و دنبال شناختش باش... انقدر تو سردرگمی دست و پا نزن!!!
آهای کسایی که هنوز سردرگمید... بسم لله بگید و پا شید و به چیزی که میدونید بهترینه عمل کنید... برای یه بارم که شده به شیطون و نفستون بلند بگید:نه!!!
تو رو خدا جوگیر نشید و با شناخت و علاقه برید دنبال چادر... داشتم دوستایی که طی یه جوگیری ساده(!)چادری شدن، اما الان از قبلناشونم بدترن!!... به چیزی که رو سرته اعتقاد نداشته باشی باد میبرتش!!!

ـــــــــ

خاطره از: مریم



منبع: (خاطرات ارزشی)khatereh313.blog.ir

  • افسر ولایی مهدی(عج)

خاطره 44 (فراخوان حریم آسمانی) / روایتی عجیب از تشییع پیکر شهید سیاهکالی

افسر ولایی مهدی(عج) | پنجشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۳ ق.ظ

چادر مشکی‌اش را کشیده بود روی صورتش و زار زار گریه می‌کرد؛می‌ گفت: اوضاعم بدجور بهم ریخته بود، همه چیز و همه کس را منکر شده بودم تا اینکه چند شب پیش خواب این شهید را دیدم...
در تمام مسیر تشییع جلو چشمم بود، نا خودآگاه حواسم به رفتارش بود؛ هرجای مسیر، عکس شهید را که می‌دید، جویبار اشک از چشمانش جاری می‌شد. 
حالش خیلی‌ها را منقلب کرده بود؛ به مزار شهدا که رسیدیم، نشست بالاسر قبر خالی...

  • افسر ولایی مهدی(عج)

یک دقیقه سکوت / دلنوشته حجاب

افسر ولایی مهدی(عج) | يكشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۴، ۰۲:۴۶ ب.ظ

...::یک دقیقه سکـــوت:: ...

به احترام تمام گوش هایی که

زیر شال و چادر همیشه گرما را تحمل کردند

اما باز طعنه شنیدند ...

...:: یک دقیقه سکـــوت ::...

به احترام تمام چشم هایی که در خیابان به

آسفالت ها خیره شدند

اما باز تمسخر دیدند ...

...:: یک دقیقه سکـــوت::...

به احترام لب هایی که در جواب به تحقیرها فقط لبخند شدند ...

...:: یک دقیقه سکـــوت::....

به احترام تمام چادری هایی که در این هیاهوی زمانه ، فرشته باقی ماندند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
"پی نوشت":
در دنیا رسم است برای انسان های مظلوم یک دقیقه سکوت میگیرند، پس به سلامتی محجبه هایی که تمام مسئولان در حمایت از آنها سال هاست که سکوت کردند.

متن از: بانو

  • افسر ولایی مهدی(عج)

چه کسی می داند

قاصــــــدک منتظر | دوشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۳۴ ب.ظ

افسران - بانو ✿ . . .

بانو

چه کسی میداند
پشت آن پوشش سخت؛
پشت آن اخم عمیق؛ چه گلی پنهان است...

چه کسی میداند
جنس مغروری تو؛ گُهر عفت تو؛
چقدر نایاب است...

چه کسی میداند
راز خندیدن آرام تورا؛
حکمت پوشیدن آن ساق تورا...

باتو هستم بانو
و خدا خواست تو "ریحان" باشی؛
و تو "ریحانگیت" را مفروشش ارزان

  • قاصــــــدک منتظر

خاطره 41 (فراخوان حریم آسمانی) / به کمک مادرم چادری شدم...

افسر ولایی مهدی(عج) | شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۴:۲۲ ب.ظ

من توی یه خانواده نیمه مذهبی بزرگ شدم یعنی مادرم تا وقت ازدواجش هیچ وقت چادر سر نمیکرده اما بعد از ازدواجش خودش کم کم متوجه شده که چادر چه نوع پوششیه و خودش اونو انتخاب کرده.

وقتی برای مادرم از خاطرات حجاب تعریف می کردم ، مامانم بهم نگاه کرد و گفت: تو هم وقتی بچه بودی همیشه درباره امام زمان (عج) ازم سوال می پرسیدی منم جواب میدادم...

  • افسر ولایی مهدی(عج)