عاشقی در فراغ
یه سال توی شلمچه، بین خادم ها قرعه کشی کربلا بود؛ اما اسم حجت در نیومد .
4 ساعت روبروی فنس های شلمچه ، روبروی گمرک کربلا افتاده بود .
نمی تونست نفس بکشه و حرف بزنه .
...بعد که به هوش آوردیمش ،
گفتیم : حجـّت چته؟ چرا غش کردی؟
با گریه گفت: حاج علی ، آقـــا چرا هنوز نمی خواد منو قبول کنه؟
اون سال، این تلنگر رو به ما زد؛ اما ما منظورش رو متوجه نشدیم ...!!!
اللّهــــم ارزقنــا شهـــــادة
- ۹۳/۰۲/۲۹
خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت
از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت
از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی
بالاتر از خودم نپریدم دلم گرفت
از اینکه با تمام پس انداز عمر خود
حتی ستاره ای نخریدم دلم گرفت
کم کم به سطح آینه برف می نشست
دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت
دنبال کودکی که در آن سوی برف بود
رفتم ولی به او نرسیدم دلم گرفت
نقاشی ام تمام شد و زنگ خانه خورد
من هیچ خانه ای نکشیدم دلم گرفت
شاعر کنار جو گذر عمر دید و من
خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت
سید مهدی نقبایی