تلخ و شیرین اما واقعی...
کنیز ولایی یوسف زهرا(عج) | سه شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۱۱ ق.ظ
افتخار نوشتـــ »»
این یک اتفاق تلخ و شیرین اما واقعی است:
امروز تو تاکسی تنها بودم، پشت سر راننده، که یه آقای جوون بود، نشسته بودم؛
تاکسی جلوی پای یه دختر ترمز کرد، که یه آرایش غلیظی داشت و موهاشو بیرون ریخته بود؛ قبل ازاینکه ماشین متوقف بشه و اون خانوم سوار شه، راننده سریع ضبط رو روشن کرد، و اون دختر، با کلی ناز و کرشمه جلو نشست، و راننده با صدای خیلی ملایمی گفت: سلام خانوم؛ و صدای ضیطش رو، یهو خیلی زیاد کرد... و با اضطراب شروع کرد به ویراژ و لایی کشیدن! چند صد متر بعد، اون خانوم پیاده شد، کمی بعدتر ، راننده رو به من گفت: خواهرم! بلوار شهید مخبری.
به خودم، که باعث حفظ آرامش خودم و مردان این شهرم، افتخار میکنم.
- ۹۳/۰۲/۰۹