خاطره 71 (فراخوان 1 = 1 + 1) / بیماری که عاشق بود...
افسر ولایی مهدی(عج) | شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۳۱ ق.ظ
شب هنگام درِ اورژانس، با صدای وحشتناکی همچون فیلم های کابویی توسط چند نفر باز و بسته شد و روی تختی دختر جوانی را با حالت بسیار آشفته به داخل اورژانس آورده و بیماررا مستقیم به انتهای اورژانس بردند.
چون من مریض داشته و در حال معاینه بیماریی بودم، پزشک دیگری بالای سر آن دختر رفت و به درمانش پرداخت. اما سر و صدای بیمار واضطراب غیرمعمولی همراهان، پزشک را مجبور کرد به ویزیتهای مجدد از وی مبادرت کند و نهایتا مجبور شد با تجویز آمپول آرام بخش بیمار را تا مدتی آرام کند ولی این پایان داستان نبود...
- ۱ نظر
- ۱۶ آبان ۹۴ ، ۰۱:۳۱