دریچـ ـهـ انتـ ــظار

مطالب روز سیاسی، فرهنگی، مذهبی و هنری

دریچـ ـهـ انتـ ــظار

مطالب روز سیاسی، فرهنگی، مذهبی و هنری

دریچـ ـهـ انتـ ــظار

در طبیعتــــــ رازی نهفته استــــــ؛
راز شکوفاییـــــــ،
بهاری دیگــــــــر،
راز سبز انتظــــــار...
شاعر: امین کوهـــــرو(نیما.آ)
____________________________
چشمها را بر دریچه ی انتظار پلک نمی زنم.
اشکها در بستر گونه ها سرود دلتنگی سر می دهند.
آن سوی وسعت بارانی دل آفتاب یاد تو جاریست.
ساحل ماسه ای دستانم هنوز از عشق تو نمناک است.
نیلوفران خیس از شرم نگاه شعر شادی زمزمه می کنند.
نبض زمان نفس نفس میزند از حسرت دیدارت .
آغوش سرد دشت روزهاست گرمی عشق تو را منتظر است.
بیا که غروب دیگر از غربتش به تنگ آمده است.
بیا دیگر…
اللهم عجل لولیک الفرج...
___________________________
ای رزمنده ای که در فضای سایبری می جنگی؛
برای فشردن کلید های کامپیوتر، وضو بگیر
و با نیت قربة الی الله قلم بزن
بدانکه تو مصداق «و ما رمیت اذ رمیت...» هستی
تو در شب های تاریک جبهه سایبری،
از میدان مین گناه عبور میکنی...
مراقب باش!
به اهل بیت و شهدا تمسک کن!
بصیرتت را بالا ببر که ترکش نخوری!
رابطه خودت را با خدا زیاد کن...
با اهل بیت یکی شو...
و در این راه گوش بفرمان ایشان و مخصوصا رهبرت باش...
وقتی با وضـو پشت کیبورد بنشینی، و بسم الله بگویی
دستانت دیگر در اختیـار خودت نیست ...
می شود وسیله ای برای نوشتن حرف حقی که باید گفته شود
دیگر از گناه فاصله میگیری ، بوی نامحرم را نمیشنوی !
این وضو قدرتی به قلمت می دهد که قلب را سوراخ کند
و به عمقش برود و به دل برسد
جایی که فقط با حرف حق است که می لرزد ...
چهار ستون دل که لرزید ، حرف حق کارش را کرده ...
حالا دیگر نوبتِ دل است که وضو بگیرد ...
بسم الله بگوید و پشت کیبورد بنشیند
و دوباره مُوس را تکان دهد...

پیام های کوتاه
پیوندها
آخرین نظرات

۳۶۳ مطلب با موضوع «هفت سین بندگی» ثبت شده است

ستون حنّانه امام زمانمون باشیم...

افسر ولایی مهدی(عج) | پنجشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۱۴ ب.ظ

زمان ثمردهی‌اش گذشته بود و دوره بازنشستگی را طی می‌کرد. روزگاری طراوت و سرسبزی داشت و کودک و بزرگ از قِبَلِ او مرزوق بودند. اما اکنون تمام دلخوشی‌اش این بود که پیامبر اعظم ـ صلی­ الله­ علیه­ و­آله ـ چون به ایراد سخن می‌ایستاد بر او تکیه می‌کرد و این برای او از هر افتخاری بالاتر بود.

نخل خشکیده‌ای در شهر مدینه که توفیق هم­جواری با حجّت کبرای حق و برترین مخلوق در عرصه هستی را پیدا کرده بود.

او چوب خشکیده‌ای بود از جنس نخل، نه ادعای عقلانیّت داشت و نه خود را در حد و اندازه ما انسان‌ها می‌دانست. اما تمام سرمایه‌اش عشقی بود که به وجود نورانی پیامبر خدا ـ صلی ­الله­ علیه­ و­آله ـ در دل پیدا کرده بود.

چند صباحی گذشت تا این که اصحاب برای حضرت منبری سه پله از چوب درست کردند و با اجازه ایشان وارد مسجد نمودند، اما تکیه حضرت همچنان به نخل خشکیده بود.

در اثناء سخن، حضرت به سمت منبر حرکت کرد. اما چند قدم دورتر نشده بود که نخل صدایش به ناله بلند شد. ناله‌ای از سوز دل مثل ناله ماده­شتر در فراق فرزندش. و همه مردم شنیدند و به ستون حنّانه خیره ماندند که الله اکبر!

الله اکبر از این شور و اشتیاق و از این بی‌تحملی درد فراق!  

اما او نبیّ رحمت بود و کشتی نجات امّت؛ و با همه هستی رفیق شفیق بود و یار صمیمی. و الله اکبر از این قلب آکنده از محبّت نبی حتی نسبت به آنچه که ما بی‌جانش می‌پنداریم.

او برگشت به سوی ستون و با تمام وجود او را در آغوش گرفت و خوشا به حال ستون عاشق. نخل اما صدای ناله‌اش عوض شد و مثل کودکی که بعد از دوری به آغوش مادر رسیده باشد هق هق گریست.  

و رسول او را نوازش کرد. آن قدر که نخل در آغوش پرمهر مادر هستی آرام گرفت و گریه‌اش خاموش شد.

حضرت رو کرد به مردم و فرمود: به خدا قسم اگر در آغوشش نمی­گرفتم تا قیام قیامت ناله‌اش پایانی نداشت!

و مرحبا بر ستون و هزار آفرین بر این همه ارادت و استقامت!

آری مهدی‌جان! او که چوب بود و بی‌جان، فراق حجت خدا را چند ثانیه بیشتر نتوانست تحمل کند اما ما که انسانیم و ادعا داریم سیزده قرن فراق تو را دیده‌ایم و هنوز صدایمان به ناله بلند نشده است! که اگر شده بود تو آمده بودی! چرا که تو پسر همان پیغمبری با همه شئونات حتی مهربانی‌اش منهای وحی.

آری، مشکل از ما است که لذت با تو بودن را نچشیدیم تا در رنج و درد جانسوز فراقت ناله زنیم.

ما بیشتر به نبودنت انس گرفته‌ایم تا به بودنت؛ پس بیا، بیا و لذت با ولی بودن و با ولی زیستن را به انسانیت بچشان. 

  • افسر ولایی مهدی(عج)

نشانه های قحطی در ایران!

افسر ولایی مهدی(عج) | چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۲۳ ب.ظ

+ اوایل دهه شصت کودکی بیش نبودم،
اما خوب به خاطر دارم آن روزهایی را که تنها شامپوی موجود،

شامپوی خمره ای زرد رنگ داروگر بود.

تازه آن را هم باید از مسجد محل تهیه می کردیم و اگر شانس یارمان بود؛

و از همان شامپوها یک عدد صورتی رنگش که رایحه سیب داشت گیرمان می آمد حسابی کیف می کردیم.

+ سس مایونز کالایی لوکس به حساب می آمد!

+ پفک نمکی و ویفر شکلاتی یام یام تنها دلخوشی کودکی بود!

+ صف های طولانی در نیمه شب سرد زمستان برای 20 لیتر نفت!!!

+ بگو مگو ها سر کپسول گاز که با کامیون در محله ها توزیع می شد؛

+ خالی کردن گازوئیل با ترس و لرز در نیمه های شب.

+ جیره بندی روغن، برنج و پودر لباسشویی ...

+ نبود پتو در بازار ، تازه عروسان را برای تهیه جهیزیه به دردسر می انداخت؛

+ و پوشیدن کفش آدیداس یک رویا بود.

+ همه اینها بود، بمب هم بود و موشک و شهید و ...

.
.
.

اما کسی از قحطی صحبت نمی کرد؛

یادم هست با تمام فشارها وقتی وانت ارتشی،

برای جمع آوری کمک های مردمی وارد کوچه می شد

بسته های مواد غذایی، لباس و پتو از تمام خانه ها سرازیر بود.

همسایه ها از حال هم با خبر بودند، لبخند بود، مهربانی بود، خب درد هم بود...
.
.
.
و اما امروز
.
.
.
  + فروشگاه های مملو از اجناس لوکس خارجی،

در هر محله و گوشه کناری به چشم می خورند و هرچه بخواهید و نخواهید در آنها هست.

  + از انواع شکلات و تنقلات گرفته تا صابون و شامپوی خارجی،

لباس و لوازم آرایش تا موبایل و تبلت و ...

  + داروهای لاغری تا صندلی های ماساژور، نوشابه انرژی زا تا بستنی با روکش طلا !!!

+ رینگ اسپرت تا...

و حال،

این تن های فربه، تکیه زده بر صندلی های نرم اتومبیل های گرانقیمت،

از شنیدن کلمه "قحطی" به لرزه افتاده به سوی بازارها هجوم می بریم.

مبادا تی شرت بنتون گیرمان نیاید!

مبادا زیتون مدیترانه ای نایاب شود!
.
.
.
متاسفانه اشتهایمان برای مصرف،

تجمل،

فخر فروشی و له کردن دیگران سیری ناپذیر شده است ... !!!

ورشکسته شدن انتشارت !!!

بی سوادی دانشجوها !!!

بی سوادی مدرسین !!!

عقب افتادگی در علم و فرهنگ و هنر !!!

تعطیلی مراکز ادبی فرهنگی و هنری و ...برایمان مهم نیست،

ولی از گران شدن اُدکلن مورد علاقه مان سخت نگرانیم!!! ...

:: می شود کتابها نوشت...

خلاصه اینکه این روزها،

لبخند جایش را به پرخاش داده و مهربانی به خشم!!!!

فقط کافیست یک ذرّه احساس کنیم که یکی مخالف نظر ماست

اونوقت چنان نابودش می کنیم که انگار هیچ خدایی رو بنده نیستیم

هرکس تنها به فکر خویش است، به فکر تن خویش!

  :: قحطی امروز که ما ایرانیان در این روزگاران آن را به وضوح لمس می کنیم:

قحطی اخلاق است!

قحطی همدلیست!

قحطی رفاقت است!

قحطی عشق است!
.
.
.

قحطی انسانیت است!!!

منبع: افسران

  • افسر ولایی مهدی(عج)

حُرمت نگه دار...

افسر ولایی مهدی(عج) | چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۵۷ ب.ظ

حرمت نگه دار
اگر بیماری...
مسافری....
عذر شرعی داری....
توان روزه گرفتن نداری ....
یا اصلا مسلمون نیستی ....
لا اقل حرمت این ماه و نگه دار ...
اینجا مردم شهر من روزه دارند...
مردم شهر من میهان خدا هستند ...
تو با آب و غذا خوردن ، سیگار کشیدن ،

بد حجابی کردن ،چشم چرانی کردن،

دعوا کردن و ...

این مهمانی را خراب نکن!
این روزها بیشتر لبخند بزنیم
منبع: www.ammarname.ir/ 

  • افسر ولایی مهدی(عج)

توهین آشکار کوکاکولا به مسلمانان

افسر ولایی مهدی(عج) | سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۵ ب.ظ

کوکاکولا و توهین به مسلمانان

شرکت کوکاکولای آمریکا اینبار در یک توهین آشکار به مسلمانان ، تصویر تبلیغاتی خود را شبیه به نماز جماعت مسلمانان منتشر کرده و به شکل و شمائلی ، نمازگزاران مسلمان را نشان داده است که گویا بطری های نوشابه کوکاکولا هستند که آنها را پهلوی هم ردیف کرده اند.

شرکت کوکاکولا علاوه بر توهین های در پس پرده خود و با توجه به عدم برخورد مسلمانان با حرکتهای زشت این شرکت ، اینبار گویا شمشیر را از رو بسته است تا به همه کسانیکه که در خواب حسن نیت هستند بفهماند که مسلمان در نظر آنها بی ارزش است و به راحتی مقدسات آنها را به مسخره خواهد گرفت و جوانان مسلمان نیز دستمزد فیگورهای روشنفکرانه خود را از دست مدیر کوکاکولا تحویل بگیرند.

راستی آیا میدانید هر بشکه کوکاکولا ( یا در واقع هر بشکه آب شکر ) را به قیمتی حدود 250 تا 300 دلار از آمریکا میخریم و بجای آن نفت را در اوج قیمت بشکه 65 دلار به آمریکا هدیه میدهیم

  • افسر ولایی مهدی(عج)

برد از کدخدا!

افسر ولایی مهدی(عج) | يكشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۱۹ ب.ظ

برد

پیروزی غرورآفرین غیورمردان تیم ملی والیبال کشورمون در برابر آمریکا رو تبریک عرض میکنم.

بچه ها متشکریم...

  • افسر ولایی مهدی(عج)

دلبستگی های صفر و یکـ ی!

افسر ولایی مهدی(عج) | يكشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۱۳ ق.ظ

دلبستگی های صفر و یکی

ﻓﻀﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ ،ﺣﻘﯿﻘﯽ ﻧﯿﺴﺖ!
ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﺁﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ، ﺟﺪﯼ ﺍﺵ ﻧﻤﯿﮕﯿﺮﯾﻢ
ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﺭﮔﯿﺮﺵ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ!
ﻭ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ، ﺁﻏﺎﺯ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺟﺪﯾﺪﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺫﻫﻦ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﺒﮑﻪ ﻫﺎﯼ 'ﻣﺜﻼ' ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻧﺰﺩﯾﮏ
ﻭ ﺍﺯ ''ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ'' ﺩﻭﺭ ﻣﯿﮑﻨﺪ!
ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﺼﻮﺭﺍﺗﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻋﮑﺲ ﭼﻬﺎﺭﺿﻠﻌﯽ ﺑﻪ نام ﭼﻬﺮﮎ ﺧﻼﺻﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ .
ﺗﻤﺎﻡ ﺫﻫﻨﯿﺘﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﺷﺨﺼﯿﺘﺸﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﺎﯾﭗ ﺷﺪه ﺍﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺻﻔﺤﻪ ﯼ ماﻧﯿﺘﻮﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﭼﺸﻤﺎﻧﻤﺎﻥ ﺭﮊه میروند
ﻫﺪف و ﺣﺮﻑ ﺩﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﯽ ﻧﻮﺷﺖ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ...
ﺩﺭﺩ ﻭ ﺩﻟﻬﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ...
ﻋﻘﺎﯾﺪﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ...
ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃﯿﻢ!
ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ!
ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ ﻭ ﻧﻈﺮ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﻢ!
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺣﺴﺎﺏ ﺷﺪه ﻭ ﺧﻮﺏ ﭘﯿﺶ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ !
ﻭ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ.

ﺁﺳﻮﺩه ، ﺑﺪﻭﻥ ﻣﺸﮑﻞ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ!!...
ﺍﻣﺎ ﮔﺎﻫﯽ ﯾﮏ سهل_انگاری ﮐﻮﭼﮏ ، راه ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ ﺍﺻﻠﯽ مان کج می کند...
ﺭﺍﺣﺖ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺑﯽ ﺣﺪ ﻭ ﺍﻧﺪﺍﺯه ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﻘﺪﻣﻪ ﯼ ﺍﯾﻦ انحراف ﺍﺳﺖ !

* ﻣﮑﺎﻟﻤﻪ!
ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮسید ﮐﻪ ﻧﻈﺮﺧﻮﺍﻫﯽ ﺍﺯ ﯾﮏ 'ﺷﺨﺺ ﺧﺎﺹ' ﻭ ﻣﮑﺎﻟﻤﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺑﺮﺍیتان ﺧﻮﺷﺎﯾﻨﺪ ﺑﺎﺷﺪ...
اما ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ؟!! یک خوشایندی ساده؟!
تمام مشکلات همین است؟؟
ﻧﻪ!
ﮐﻤﯽ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺭﺿﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺣﺲِ ﺧﻮﺷﺎﯾﻨﺪﯼ ﻣﮑﺎﻟﻤﺎتتان ﺭﺍ ﮔﺴﺘﺮﺵ ﻣﯿﺪهید!

مکالمات که گسترش یافت، گفتگوها ﮐﻢ ﮐﻢ ﺍﺯ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺿﺮﻭﺭﯼ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮات شخصی و روزمرگی ها کشیده میشود...


*ﺷﻮﺧﯽ
ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻣﺨﻠﻮﻃﯽ ﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺷﺎﺩﯼ ﻭ شعف، آه و ﺣﺴﺮﺕ ، ﺍﺷﮏ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻭ مزاح وﺷﻮﺧﯽ!
ﻭ ﺑﯽ ﺷﮏ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺎﻃﺮه ﺍﯼ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ، ﺣﺲ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮه نیز بدنبال آن منتقل می شود...

ﺗﺎ ﺍینجا ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺭﺿﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﺣﺲ ﻟﺬﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺘﯽ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﺍیتان بوجود ﻣﯽ ﺁﻣﺪ...
ﺍﻣﺎ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺣﺲ می کنید ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺘﯽ ﺑﺎ ﻓﺮﺩی ﺧﺎﺹ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮید ﺑﻠﮑﻪ اگر روزی برسد ﻭ ﻧﺘﻮﺍنید ﺑﺎ ﺍﻭ ﻫﻤﮑﻼﻡ ﺷﻮید ، "ﺗﻪ ﺩلتان یک ﺟﻮﺭﯼ می شود"!
ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ؟؟
خیر! هنوز ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺧﺎﺻﯽ نیفتاﺩه ﺍﺳﺖ!
ﺍﻣﺎ ﺩﻗﺖ ﮐﺮﺩید ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﺼﻮﺭﺍتتان ﺍﺯ ﻓﺮﺩ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ ﻫﻤﺎﻥ ﭼﻬﺮﮎ ، ﻭ ﺗﻤﺎﻡ
ﺫهنیتتان ﺍﺯ شخصیت و عقایدش ﻫﻤﺎﻥ حروف تاﯾﭗ ﺷﺪه ﺍﺳﺖ؟!
ﺍﯾﻨﮑﻪ "ﺗﻪ ﺩل جوری شود" نشانه ﺧﻮﺑﯽ ﻧﯿﺴﺖ !
ﺣﺴﯽ است ﻫﻤﺮﺍه ﺑﺎ افسردگی و اضطراب...
و این یعنی 'وابستگی' !

*وﺍﺑﺴﺘﮕﯽ
ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺣﺲ، ﮔﻔﺖ ﻭ ﮔﻮ ﻫﺎ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪ !
بر ''از خود گفتن ها'' و ''از او پرسیدن ها'' می افزایید...
درد و دل کردن هایتان دوچندان می شود...
بیشتر ﺷﻮﺧﯽ می کنید، ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﺨﻨﺪید و...
ﺧﻮﺩتان ﺭﺍ ﺍﻧﮑﺎﺭ می کنید!...
ﻣﯽ ﮔﻮیید: ﺍﯾﻦ ﻓﻘﻂ یک ﺣﺲ مبهم و غیر واقعی است! ﻣﮕﺮﻧﻪ ﮐﺪام ﺁﺩﻡ ﻋﺎﻗﻠﯽ به یک شخص مجازی ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ می شود؟!
با خویش سخن میگویید:
«ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺣﺲ ﻣﺒﻬﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺻﺪﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ ﮐﺪﺍﻡ ﺁﺩﻡ ﻋﺎﻗﻠﯽ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ؟»

ﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﯿﺎﻝ ﺑﻪ کارتان ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯿﺪهید...

ﺍﻣﺎ ﺁﯾﺎ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ تاثیرات ﮔﻔﺖ ﻭ ﮔﻮﻫﺎﯼ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ،ﺷﻮﺧﯽ ﻫﺎ (ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮﯾﻦ ﺗﻘﺼﯿﺮ ﺑﺮ ﮔﺮﺩﻥ ﺁﻧﻬﺎﺳﺖ)، ﺩﺭﺩ ﻭ ﺩﻝ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺩﻝ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﻫﺎ را منکر شود؟!

ﮐﺴﯽ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺗﻀﻤﯿﻦ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﮑﻼﻡ ﺷﺪﻥ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﺑﺎ ﻓﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﺣﺲ خوبی دارید و نبودنش شما را آزار می دهد ، ﺫهن و دلتان ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺤﺮﺍﻑ ﻧﮑﺸﺎﻧﺪ؟
ﻭ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﯿﺮﺳﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﺒﻮﺩ ﺷﺨﺺ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮتان ، تمام وجودتان پر از دلتنگی ﻣﯿﺸﻮد...
پر از تهی!!
ﺩﻟﺘﻨﮓِ ﯾﮏ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﭼﻬﺎﺭﺿﻠﻌﯽ!
ﻭ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺷﺨﺼﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺪﺍنید ﭼﻘﺪﺭ ﺭﺍﺳﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺭﻭﻍ !
ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﻣﺸﮑﻠﯽ هستید ﮐﻪ ﺭﻫﺎ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺷﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺣﻞ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﺁﺳﺎﻥ ﺑﻮﺩ اما ﺩﺭﺳﺖ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺸﮑﻞ ﻣﯽ ﺷﻮید ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻫﺎﯾﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻨﺠﺮ ﺑﻪ دل ﻭ ﺭﺷﺘﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭتان ﺑﺰنید !
باید ابراهیمی باشید که اسماعیل ها قربانی کند...

ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﻝ ﻣﺸﻐﻮﻟﯽ ﻫﺎ ﻭ ﺍﻓﮑﺎﺭﺵ ﻣﯿﺴﺎﺯﺩ ﭘﺲ ﺧﻨﺠﺮ ﺯﺩﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﯾﻌﻨﯽ ﻧﺎﺑﻮﺩﯼ ﺧﻮیشتن تا مدتی نامعلوم!
ﻭ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺧﻮﺩتان ﮐﺪﺍﻡ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻋﺎﻗﻠﯽ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ؟!
ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎ ﺩﺭﺟﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ...
ﺍﻣﺎ شما ﺩﺭ ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﻣﺠﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﺑﻼﺗﮑﻠﯿﻔﯽ ﻫﺎیتان، ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﺩﺳﺘﺮﺳﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ﻫﺎیتان،
ﺑﻪ علت ﻣﺴﯿﺮﯼ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺪﺍنید ﻣﯿﺘﻮﺍنید تا آخر ﻃﯽ کنید ﯾﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ میسوزید ﻭ دلتان ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ می شود..
بیایید کمی فکر کنیم!
آیا حکمت حلال و حرام خدا همیشه پنهان است؟
باید بر این باور برسیم که هر حلالی برای خودمان سود میرساند
و هر حرامی برای خودمان ضرر دارد
لذت های خنده های حرام،درد و دل کردن های بی جهت،شادمانی و آرامشی زودگذر دارند و آنچه ابدیست اضطراب های پس از آن است.
باید یادبگیریم به اویی که آرامش ابدی میدهد اعتماد کنیم...
اعتمادی که مانع ما شود حادثه ها را تجربه کنیم.
اگر تنها پنجاه درصد اعتمادی که به اطرافیانمان داریم به دستور اویی که قدرت مطلق است داشته باشیم آرامش را بیش از این تجربه میکنیم ...

بیایید به خدایمان اعتماد کنیم :)

منبع: افسران

  • افسر ولایی مهدی(عج)

مدت هاست از تو دورم...

افسر ولایی مهدی(عج) | پنجشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۱۳ ب.ظ

1. دیروز دلم در شبکه های ضریحت جا خوش کرده بود. آرام و بی قرار برای غربتت گریه می کردم. پای ثابت عَلَم روضه ها من بودم. مسئول چای خانه و شستشوی استکان های کوچک با نعلبکی های گلدار من بودم. چقدر با تو بودن لذت داشت.

و امروز در شبکه های بی فایده اجتماعی گیر کرده ام. نه آرامم و نه بی قرار.بی هویت شده ام. پای ثابت لایک های پوچ من هستم. مسئول گروه های الکی با حرف های پولکی و روابط شُلکی من هستم. چقدر بی قرار تر شده ام.

2. سال 61 شب آخر، عباس برادرانش را جمع کردو فرمود: «خواهر برادرم، زینب، دلهره دارد. او به حسین گفته، جان برادر این افراد با تو می مانند؟ تو را تنها نمی گذارند؟ حسین جان اینها تا آخرش هستند؟»

ای برادرانم به شما گفته باشم، وقتی برطبل جنگ زده شد ما فرزندان ام البنین از اولین کشته ها و پیش مرگان حسین هستیم. مبادا زینب بیش از این احساس تنهایی کند؟

و بعد عباس برای اتمام حجت به حسین فرمودند:

خدا چنین روزی را نیاورد

که ما تو را بگذاریم

و به سوی شهر خود برگردیم.

هرگز تو را ترک‌ نخواهیم‌ کرد.

 آیا پس‌ از تو زنده‌ بمانیم‌؟

خداوند هرگز چنین‌ روزی‌ را نیاورد

.

.

.

و من مدتهاست حس میکنم تو را رها کرده ام.

حسین جان دوستت دارم.

اللهم عجل لولیک الفرج

  • افسر ولایی مهدی(عج)

دپلماسی ایستادگی جاریست؛ از فرات تا شطّ العرب/ دلنوشته 175 غواص

افسر ولایی مهدی(عج) | سه شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۲۸ ق.ظ

پیله

تصورش هم زنده به گورم میکند..
هوایِ داغِ جنوب..
لباسِ تنگ، چسبان و پلاستیکیِ، غواصی..
درست تا زیرلبت را محکم پوشانده..
دست و پاهای بسته..
دراز به دراز، کنارِ رفقایِ جوان، زخمی و ترسیده ات..
نمیدانی چه میشود.. تیر خلاص یا شکنجه در اردوگاه..؟؟!
اما..
صدای بلدوزر، وحشت را در نفست به بازی میگیرد..
ترس.. چشمهای مادر.. دستهای پدر.‌. زبان درازی های خواهر.. کتانی های برادر.. گل کوچک با توپ پلاستیکی با بچه های محل.. آب یخ که شقیقه ات را به درد میآورد..
آخ.. خدایا به دادم برس.. تنهایِ تنها..
بلدوزر، پذیرایی اش را آغاز میکند.. خااااااک.. خاااااک
نفست را حبس میکنی به یادِ زمان خریدن برای زندگی در زیر آب..
صدای ِ فریادهایِ خفه ی دوستان، قلبت را تکه تکه میکند..
بدنت رویِ زمین داغِ، زیر خاکِ سرد، چسبیده به لباسِ غواصی، آتش میگیرد..
دستهای بسته ات را تکان میدهی..
دلت با تمامِ بزرگیش، قربان صدقه های مادر را طلب میکند..
هوا برای نفس کشیدن نیست..
اکسیژن ذخیره شده ات را به یادگار از دریا میهمانِ ریه هایِ خاک میکنی.. اما انگار خاک ظالم است.. هی سنگین و سنگین تر میشود..
دلت نفس میخواهد..
ریه هایت گدایی میکنند، جرعه ایی زندگی را‌‌..
مهمان نوازی میکنی..
عمیق..
اما خاک..
فقط خاک است که در ریه ات، گِل میشود..
خدایا..
کی تمام میشود..
صدای ترک خوردن استخوانهایِ قفسه ی سینه ات را میشنوی..
دوست داری گریه کنی و مادر باشد تا بغلت کند..
کاش دستانت را محکم نمی بست..
حداقل تا دلت میخواست، جان میدادی..
نه نفس..
نه دستانی باز، برایِ جان دادن..
گرما و گرما و گرما..
خدایا دلم مردن میخواهد..
مادر بمیرد..
چند بار مردنت تکرار شد تا بمیری؟؟؟!!!! .
سلام_بر_۱۷۵غواص_شهید
دوست داری گریه کنی و مادر باشد تابغلت کند...آخ..
تصورش هم زنده به گورم میکند.. صدای خفه شدن ۱۷۵ پهلوون
نه یکی نه دوتا...۱۷۵تا... که حتی نتونستن خاک ها رو از صورتشون کنار بزنن...

______________________________

در قفسِ پیله هم پروانگی کردند

                مبادا در حصار تحریم بیچارگی کنیم!

                                 دپلماسی ایستادگی جاریست؛ از فرات تا شطّ العرب:

و الله ان قطعتموا یمینی انّی احامی عبدا عن دینی!

  • افسر ولایی مهدی(عج)

چرا نباید به آمریکا اعتماد کرد؟!

افسر ولایی مهدی(عج) | يكشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۳۶ ق.ظ

با یزید بیعت کن...

روحانی: مشکل آب خوردن ما با رفع تحریم ها حل میشود!

همه گفتیم و خندیدیم و براش کلی جک ساختیم...

اما

هیچ کس به این فکر نکرد این جمله چقدر آشناست!

دقت کنین؛

« ای حسین(ع)!

اگر می خواهی خودت و اطرافیانت سیراب شوید

با یزید، بیعت کن...»

  • افسر ولایی مهدی(عج)

ورود به جلسه کنکور با چادر ممنوع! / کشف حجاب اجباری در کنکور یاسوج

افسر ولایی مهدی(عج) | يكشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۲۱ ق.ظ

به گزارش فتن و خبرگزاری دانشجو، صبح روز جمعه 22 خرداد امتحان کنکور سراسری سال 1394 رشته علوم تجربی  در یاسوج همزمان با سراسر کشور برگزار شد.

 به گفته خبرنگار صبح زاگرس در بررسی که از یکی از این مراکز امتحانی انجام داد متوجه برداشتن اجباری چادر خانم ها برای حضور در جلسه کنکور سراسری شد.

 به گفته افراد حاضر در محل برگزاری  آزمون واقع در شاهد 28 شهر یاسوج این اقدام برای اولین بار است که در کشور انجام گرفته است و  نارضایتی های شدیدی را به همراه داشته است. این در حالی است که داوطلبان زیادی چادر های خود را  پشت درب امتحان گذاشتند و وارد جلسه شدند.

تصاویر چادر های پشت درب سالن امتحان کنکور سراسری تجربی در یاسوج را در زیر مشاهده نمایید.
مسئولان برگزاری آزمون در این مرکز، اجازه ورود به داوطلبان چادری را نداده و داوطلبان مجبور به برداشتن چادر و ورود بدون چادر به محل برگزاری آزمون شدند.
این اقدام ضد ارزشی و ضد فرهنگی موجب واکنش داوطلبان دختر و خانواده هایشان شد که راه به جایی نبردند.
رئیس سازمان سنجش و آموزش کشور در گفتگو با رسانه ها، در واکنش به این خبر، گرفتن چادر از داوطلبان را خارج از دستورالعمل های سازمان دانست و گفت: این اقدام سراسری تحت هیچ عنوان جزو دستورالعمل های سازمان سنجش در امر برگزاری آزمون نیست و این عمل در پی بی سلیقگی مسئول برگزاری آزمون در این حوزه بوده و با وی برخورد جدی خواهد شد.
ابراهیم خدایی افزود: سازمان سنجش و آموزش کشور این موضوع را به طور جدی پیگیری خواهد کرد و بر اساس ضوابط با مسئول مربوطه برخورد خواهد شد.
وی ادامه داد: گرفتن چادر داوطلبان خانم در کنکور سراسری تجربی در شهر یاسوج در کل کشور اولین گزارشی است که تاکنون منتشر شده است و در خصوص این موضوع و عدم رعایت ضوابط و مقرراتی است که این سازمان اطلاق کرده است.
 رئیس سازمان سنجش و آموزش کشور یادآور شد: بررسی های بیشتر در مورد این موضوع انجام می گیرد و نتایج به هموطنان و به خصوص شهروندان یاسوجی اعلام می گردد.

  • افسر ولایی مهدی(عج)

معجزه یِ فروشی!

افسر ولایی مهدی(عج) | يكشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۱۰ ق.ظ


یک ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻪ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺩﺍﺭﯾﺪ؟
معجزه ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﻋﺰﯾﺰﻡ؟
ﯾﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺪﯼ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻮﯼ ﺳﺮ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﻡ ﮔﻨﺪﻩ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻪ !
ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻣﯽ ﮔﻪ ﻓﻘﻂ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺑﺪﻩ
ﻣﻨﻢ ﻫﻤﻪ ﭘﻮﻝ ﻫﺎﻡ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺗﺎ ﺍﻭﻧﻮ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﺨﺮﻡ
ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺑﺒﺨﺶ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ ، ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﻌﺠﺰﻩ
ﻧﻤﯽ ﻓﺮﻭﺷﯿﻢ .ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﮏ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻩ ، ﺗﻮﺭﻭ ﺧﺪﺍ ﯾﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﯾﺪ
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﺳﺘﯽ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺭﻭ ﻧﻮﺍﺯﺵﮐﺮﺩ ﻭ ﺻﺪﺍﺋﯽ ﮔﻔﺖ :
ﺑﺒﯿﻨﻢ ﭼﻘﺪﺭ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺭﯼ؟
ﭘﻮﻝ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺷﻤﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﻋﺎﻟﯿﻪ ، ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﺕ !
ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﮔﺮﻡ ﻭ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﺩﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺮ ﺧﻮﻧﻪ ﺗﻮﻥ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﺍﺩﺍﺷﺖ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺗﻬﯿﻪ ﮐﻨﻢ؟
ﺍﻭﻥ ﻣﺮﺩ ﻓﻮﻕ ﺗﺨﺼﺺ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﻣﻐﺰ ﺑﻮﺩ ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻋﻤﻞ ﺑﺪﻭﻥ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻫﯿﭻ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪ.
ﻫﺰﯾﻨﻪ ﻋﻤﻞ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﭘﻮﻝ ﺧﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ .
ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ پسرﮎ ﺻﺤﯿﺢ ﻭ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ.
ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺭﻧﺴﺖ ﮔﺮﻭﭖ ﺭﺋﯿﺲ ﺳﺎﺑﻖ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻫﺎﻧﻮﻓﺮ ﺍﻟﻤﺎﻥ ﭼﻨﺪﯼ ﭘﯿﺶ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺭﻭ ﺩﺭ ﯾﮏ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺲ ﻋﻠﻤﯽ ﻣﻄﺮﺡ ﮐﺮﺩ .
ﻭ ﺍﻭﻥ ﻣﺮﺩ ﺟﺮﺍﺡ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﺟﺰ
ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ سمیعی
به افتخار ایران و ایرانی...

  • افسر ولایی مهدی(عج)

دومینوی سیاست!

افسر ولایی مهدی(عج) | جمعه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۱۱ ب.ظ

  • افسر ولایی مهدی(عج)

شهدای غواصمان برگشتند تا...

افسر ولایی مهدی(عج) | جمعه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۴۵ ب.ظ

آن موقع را نمیدانم؛ چه میگفتند و در فکر چه چیزی و چه کسی چشم بستند

         وقتی با بال بسته پرواز کردند

                               آمدنشان را میفهمم اما؛

                                    175 شهیدِ متخصصِ قربانیِ جاسوسیِ اطلاعات

                                                           اکنون آمده اند تا بگویند:

                       « ما اجازه نمیدهیم ! »

sarbaz-sefr.blog.ir 

  • افسر ولایی مهدی(عج)

کمپین ایرانی، ایرانی بخر

افسر ولایی مهدی(عج) | پنجشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۲۳ ق.ظ

در قرآن آیه ای هست:
ان الله لا یغیر ما بقوم ، حتی یغیروا ما بانفسهم ...
مصداقهایش در تمامِ شئوناتِ زندگی جاری است،
مثالش ؛
اگر مدام دم بزنی از اقتصاد مقاومتی ،
مدام تاکید کنی بر حمایت از تولیدِ داخلی ،
اما سر تا پایِ زندگیت را پر کرده باشی با برند هایِ غیر داخلی ؛
از چین گرفته تا آمریکا ،
آنگاه می شوی شعار ،
می شوی همانی که نمی خواهد تغییر کند...
و لذا لازمه تغییر ، عمل است ؛
و چه تغییری نیکوتر از آنکه به فرموده اولوالامر باشد ،
در راستایِ تعالی یک سبکِ زندگی ،
در راستایِ تحقق یک خواسته ،
در راستایِ عمل کردن به یک شعار ...
پس "بای" بسم الله را از خودت شروع کن ؛
و بدان به عنوانِ یک مسلمانِ ایرانی ،
و به عنوانِ یک تکلیفِ شرعی ،
بر من و تو و دیگری واجب است ،
ایرانی خریدن ،
ایرانی زندگی کردن ،
و ترویجِ سبکِ زندگیِ اسلامی ...
پس ؛

  • افسر ولایی مهدی(عج)

الهی و ربی من لی غیرک

قاصــــــدک منتظر | شنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۲۲ ق.ظ

 "ﺍِﻟﻬـــــﯽ " ﻭَ ﺭَﺑـّــــﯽ ﻣَﻦْ ﻟـــــﯽ غیرک"

افسران - " "ﺍِﻟﻬـــــﯽ " ﻭَ ﺭَﺑـّــــﯽ ﻣَﻦْ ﻟـــــﯽ غیرک"
دلم ﻣــﮯ ﺧــﻮﺁﻫَــﺪ ﺁﺭاﻡ ﺻـِـﺪﺍﻳَﺖ ﮐُــﻨَــﻢ:

" ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ ﯾـﺎ ﺷـﺎﻫـِﺪَ ﮐُـﻞِّ ﻧـَﺠْـﻮﻯ "

ﻭ ﺑـِـﮕـــــــــﻮﯾَــﻢ ﺗــﻮ ﺧــﻮﺩ ِ ﺁﺭاﻣـِـــــــــﺸــﮯ

ﻭ ﻣـَـﻦ ﺧــﻮﺩ ِ ﺧــﻮﺩ ِ ﺑــﯿــﻘَــﺮﺁﺭ...

ﺧﺪﺍﯾــــــﺎ !

ﺧــــﺮﺍﺑﺖ ﻣﯽ ﺷــــﻮﻡ

ﻣﺮﺍ ﻫﺮ ﮔــــﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧـــــﻮﺍﻫﯽ ﺑﺴـــــﺎﺯ ...

" ﺍِﻟﻬـــــﯽ ﻭَ ﺭَﺑـّــــﯽ ﻣَﻦْ ﻟـــــﯽ غیرک"
  • قاصــــــدک منتظر